پر از ترسم. با دو سه نفر بیشتر م نکرده ام. م؟ اگر بشود اسم توضیح پاره هایم را م گذاشت. دو نفرشان شدیدا مخالف بودن. "خریت نکن پسر" این آخرین نصیحتی بود که شنیده ام.
هنوز یک ساعت نشده که کارگاه را ترک کرده ام؛ برای همیشه. امروز وسایلم را برداشتم: شارژر موبایل، قرآن و کتاب آغازی بر یک پایان که هنوز تمامش نکرده ام. چیز دیگری نداشتم یک سنگ بود که بعنوان مهر ازشان استفاده میکردم که گذاشتم کنار بقیه سنگها.
بیشتر از یک ماه بود که فکر بیرون آمدن از کارگاه در سرم ول می خورد. گذاشتم نحسی صفر تمام بشود. بیست روز مانده به پایان آبان ماه به آقای ایزدی گفتم.  اولین واکنشش وِه بود، انگار اصلا فکرش را نکرده بود.
کاری که میخواهم شروع کنم ساده است، دم دست است، آزاد است، خلاقانه است، دوستش دارم. پس چه نیست؟ پول ندارد. همین. این طرف ترازو فقط پول است. حساب کرده ام در یک حالت ایده آل چند ماه اول نصف حقوق کارگاه را در می آورم، بدون بیمه. تازه با حقوق جدیدی که آقای ایزدی پیشنهاد داد یک چهارم. آقای ایزدی برای اینکه نروم پیشنهاد داد حقوقم را بیشتر از دوبرابر می کند. وسوسه کننده بود ولی نمیشد. اگر میخواستم هم نمیشد، وقتی گفتم ببخشید آقای ایزدی یک عرضی داشتم می خواستم بگم تا آخر این ماه بیشتر نمیتونم با شما همکاری کنم این را هم اضافه کرده بودم که  البته بخاطر حقوقش نیست که میخوام اینجا را ترک کنم. دقت داشتم یک جوری بگویم که برخورنده نباشد، دروغ هم نباشد. دروغ نبود.
دو سه روز باران باریده و هوا حسابی سرد شده ولی داخل خانه گرم است. یک دقیقه که آدم میرود بیرون میآید داخل متوجه میشود.

پنجشنبه سی آبان نودوهشت

جمعه دوازدهم مهر نودوهشت

سه شنبه بیست و شش شهریور نود و هشت

یک ,ام ,است، ,ایزدی ,آقای ,کنم ,آقای ایزدی ,بود که ,را ترک ,نکرده ام ,بیشتر از

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه محصولات کارنیوال | مجله تفریحی و سرگرمی وبلاگ بهداشتی ابتدایی پسرانه سما - زهرا ابراهمیان پیام رسان تلگرام مشاور|خانواده|ازدواج|طلاق|خیانت|زوج|روانشناس طاها بازار بزرگترین بازار صنعت ساختمان بهترین دستگاه تصفیه آب مبدل حرارتی N i g h t وبلاگ اطلاعات شهر تهران-ایران